" rel="stylesheet"/> "> ">

باب تیرانداز و ماده شیر

رای گفت: شنودم مثل ملوک در آنچه میان ایشان و خدم تازه گردد از خلاف و خیانت و جفا و عقوبت ، و مراجعت بتجدید اعتماد ؛ که بر ملوک لازم است برای نظام ممالک و رعایت مصالح بر مقتضای این سخن رفتن که الرجوع الی الحق اولی من التمادی فی الباطل.
اکنون بیان کند از جهت من داستان آن کس که برای صیانت نفس و رعایت مصالح خویش از ایذای دیگران و رسانیدن مضرت بجانوران باز باشد ، و پند خردمندان را در گوش گذارد تا بامثال آن در نماند.
برهمن جواب داد که: بر تعذیب حیوان اقدام روا ندارند مگر جاهلان که میان خیر و شر و نفع و ضر فرق نتوانند کرد ، و بحکم حمق خویش از عواقب اعمال غافل باشند، و نظر بصیرت ایشان بخواتم کارها کم تواند رسید ، که علم اصحاب ضلالت از ادراک مصالح بر اطلاق قاصر است و حجاب جهل ، احراز سعادت را مانعی ظاهر.
و خردمند هرچه بر خود نپسندد در باب همچو خودی چگونه روا دارد؟ قال النبی صلی الله علیه: کیف تبصر القذاة فی عین اخیک و لاتبصر الجذل فی عینک؟
بد می کنی و نیک طمع می داری ؟
هم بد باشد سزای بدکردای !
و بباید دانست که هر کرداری را پاداشی است که هراینه بارباب آن برسد و بتأخیری که در میان افتد مغرور نشاید بود ، که آنچه آمدنیست نزدیک باشد اگرچه مدت گیرد.
اگر کسی خواهد که بدکرداری خود را بتمویه و تلبیس پوشیده گرداند و به زرق و شعوذه خود را در لباس نیکوکاری جلوه دهد چنانکه مردمان بر وی ثنا گویند و بدور و نزدیک ذکر آن سایر شود ، بدین وسیلت هرگز نتایج افعال ناپسندیده از وی مصروف نگردد و ثمره آن خبث باطن هرچه مهناتر بیابد ؛ آنگاه پند پذیرد و باخلاق ستوده گراید.
و نظیر این نشانه افسانه شیر است و آن مرد تیرانداز.
رای پرسید که: چگونه است آن؟
گفت: آورده اند که شیری ماده با دو بچه در بیشه ای وطن داشت
فی صحن آجام حصاها لؤلؤ
وترابها مسک یشاب بعنبر
محضرة والغیث لیس بساکب
ومضیئة واللیل لیس بمقمر
ظهرت لمخترق الشمال و جاورت
ضلل الغام الصائب المستغزر
روزی بطلب صید از بیشه بیرون رفت تیراندازی بیامد و هردو بچه او را بکشت و پوست بکشید.
چون شیر بازآمد و بچگان را از آن گونه بر زمین افگنده دید فریاد و نفیر بآسمان رسانید. و در همسایگی او شگالی پیر بود ، چون آواز او بشنود بنزدیک او رفت و گفت: موجب ضجرت چیست ؟ شیر صورت حال باز راند و بچگان را بدو نمود.
شگال گفت: بدان که هر ابتدایی را انتهایی است ، و هر گاه که مدت عمر سپری شد و هنگام اجل فراز رسید لحظتی مهلت صورت نبندد ، فاذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعة و لایستقدمون.
و نیز بنای کارهای این عالم فانی برین نهاده شده ست ،بر اثر هر شادی غمی چشم می باید داشت ، و بر اثر هر غم شادیئی توقع می باید کرد ، و در همه احوال بقضای آسمانی راضی می بود که پیرایه مردان در حوادث صبر است
فاصبر علی القدر المخلوق و ارض به
وان أتاک بما لاتشتهی القدر
فما صفا لامری ء عیش یسر به
الا سیتبع یوما صفوه الکدر
تا بود چنین بده ست کار عالم
شادی پس اندهست و راحت پس غم
جزع در توقف دار و انصاف از نفس خود بده ، و ما اصابک من سیئة فمن نفسک. و در امثال آمده ست که «یداک او کتا وفوک نفخ ».
آنچه تیرانداز با تو کرده ست اضعاف آن از جهت تو بر دیگران رفته است، و ایشان همین جزع در میان آورده اند و اضطراب بیهوده کرده و باز بضرورت صبور گشته.
بر رنج دیگران صبرکن چنان که بر رنج تو صبر کردند ، و نشنوده ای «کما تدین تدان؟» هرچه کرده شود مکافات آن از نیکی و بدی بر اندازه کردار خویش چشم می باید داشت. چه هرکه تخمی پراگند ریع آن بی شک بردارد.
و اگر همین سیرت را ملازم خواهی بود از اینها بسی می باید دید ؛ اخلاق خود را برفق و کم آزاری آراسته گردان و خلق را مترسان تا ایمن توانی زیست.
شیر گفت: این سخن را بی محاباتر بران ، و ببراهین و حجتها مؤکد گردان.
گفت: عمر تو چند است؟
گفت: صد سال.
گفت: در این مدت قوت تو از چه بوده است؟
گفت: از گوشت جانوران - وحوش و مردم - که شکار کردمی.
گفت: پس آن جانوران که چندین سال بگوش ایشان غذا می یافتی مادر و پدر نداشتند و عزیزان ایشان را سوز مفارقت در قلق و جزع نیاورد؟ اگر آن روز عاقبت آن کار بدیده بودی و از خون ریختن تحرز نموده ، بهیچ حال این پیش نیامدی
فاعلم بانک ما قدمت من عمل
یحصی و ان الذی خلفت موروث
چون شیر این سخن بشنود حقیقت آن بشناخت و متیقن گشت که آن ناکامی او را از خودکامی بر وی آمده ست ، بترک ناشایست بگفت و از خوردن گوشت باز بود و بمیوها قانع گشت.
و راست گفته اند:
ذوالجهل یفعل ماذوالعقل فاعله
فی النائبات ولکن بعد ما افتضحا
مثل ابن سؤ أبی الا تمرده
حتی اذاما ابوه فاته صلحا
چون شگال اقبال شیر بر میوه که قوت او بود بدید رنجور شد و او را گفت: آسان روزی خود گرفتی و از قوت دیگران که ترا دران ناقه و جملی نیست خوردن گرفتی! درخت خود بقوت تو وفا نکند ، و این درخت و میوه و کسانی که قوت ایشان بدان تعلق دارد سخت زود هلاک شوند ، چه ارزاق ایشان فرا خصمی بزرگ و شریکی عظیم افتاد.
اثر ظلم تو در جانها ظاهر می گشت ، امروز نتیجه زهد تو در نانها ظاهر می گردد.
در هر دو حالت ، عالمیان را از جور تو خلاص ممکن نیست ، خواهی در معرض تهور و فساد باش ، خواه در لباس عفت و صلاح !
گر تؤی پس مکش ز ما رگ و پی
ور خدایست شرم دار از وی
چون شیر این فصل بشنود از خوردن میوه اعراض کرد و روزگار در عبادت مستغرق گردانید و با خود اندیشید:
چند از این باد خاک و آتش و آب
وز دی و تیر وز تموز و بهار؟
بس که نامرد و خشک مغزت کرد
رنگ کافور و مشک لیل و نهار!
برگذر زین سرای غرچه فریب
درگذر زین رباط مردم خوار!
اینست داستان متهور بدکردار که جهانیان را مسخر عذاب خود دارد و از وخامت عواقب آن نیندیشد تا بمانند آن مبتلا گردد ، آنگاه وجه صواب و طریق رشاد اندران بشناسد ، چنانکه شیر دل از خون خوردن و خون ریختن برنداشت تا هر دو جگر گوشه خود را بیک صفقه بر روی زمین پوست باز کرده ندید ، و چون این تجربت حاصل آمد از این عالم غدار اعراض نمود و بیش بنمایش بی اصل او التفات جایز نشمرد و گفت :
هرانک او در تو دل بندد همی بر خویشتن خندد
که جز همچون تو نااهلی چو تو دلدار نپسندد
اگر نو کیسه عشقی را بدست آری تو ، از شوخی
قباها کز تو بردوزد کمرها کز تو بربندد !
و گر خود تو نه ای ، جانی ، چنان بستانم از تو دل
که یک چشمت همی گرید دگر چشمت همی خندد
و خردمندان سزاوارند بدانچه این اشارت را در فهم آرند و این تجارب را مقتدای عقل و طبع گردانند ، و بنای کارهای دینی و دنیاوی بر قضیت آن نهند ، و هرچه خود را و فرزندان خود را نپسندند در باب دیگران روا ندارند ،تا فواتح و خواتم کارهای ایشان بنام نیکو و ذکر باقی متحلی باشد ، و در دنیا و آخرت از تبعات بدکرداری مسلم ماند.
و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم للذین احسنوا الحسنی و زیادة