" rel="stylesheet"/> "> ">

خاتمه مترجم

اگر بدین کتاب دابشلیم را ، که عرصه ملک او حصنی دو سه ویران و جنگلی پنج شش پرخار بوده ست - بندگان این دولت را که پاینده باد اضعاف آن ملک هست - ذکری باقی توانست شد که بر امتداد روزگار مدروس نمی گردد ، و در امتها و ملتها تازه و زنده می ماند ، چون دیباجه آن بفر و جمال القاب میمون و زیب و بهای نام مبارک خداوند ،
فخر الملوک وارث سلطان نامدار
بهرامشاه قبله شاهان نامور
شاهی کزوست دوده محمود را شرف
شاهی کزوست گوهر مسعود را خطر
مزین گشت و شمتی از مناقب ذات بی همال - که غرت محاسن ایام است و واسطه قلاده روزگار- در تشبیب آن تقریر افتاد ؛
و نبذی از آثار رای و شمشیر پادشاهانه ، که مفاخر دین و دولت بدان آراسته گشته است و فضایل ملک و ملت بجمال آن کمال پذیرفته ، در ضمن آن ایراد کرده آمد ،
و رمزی از مآثر خاندان بزرگ شاهنشاهی و مساعی حمیده خداوندان ، ملوک اسلاف انارالله براهینهم که گردن و گوش فلک سبک سیر بطوق منت و خدمت عبودیت ایشان گران بار است ، و صدر و منکب زمانه بردای احسان و وشاح انعام ایشان متحلی -بدان مقرون گردانیده شد ؛ توان دانست که رغبت مردمان در مطالعت این کتاب چگونه صادق گردد
و بسبب قبولی که از مجلس عالی ، ضاعف الله اشراقه ، آن را ارزانی داشته است جهانیان را از چه نوع اقبالها باشد و ذکر آن بتبع اسم و دولت قاهره ، لازالت ثابتة الارکان ، سمت تخلید و تأبید یابد و تا آخر عمر عالم هر روز زیادت نظام و طراوت پذیرد ، و البته دور چرخ و قصد دهر تیرگی را بصفوت آن راه ندهد.
واگر بیدپای برهمن بدانستی که تصنیف او این شرف خواهد یافت بدان بسی تعزز و مباهات نمودی ، و در تمنی آن روزگار گذاشتی که این سعادت را دریابد و این تشرف و تفاخر خود را حاصل آرد ، و چون ادراک این مراد دست ندادی معذرت در این عبارت کردی که بونواس کرده است :
فان جرت الالفاظ یوما بمدحة
لغیرک انسانا فانت الذی نعنی
اگر بنام کسی گفت بایدم شعری
بپیش طبع تو باشی همه بهانه من
و بحمدالله و منه ذکر معالی این دولت ، ثبتهاالله ، شایع است و مستفیض، و اسم آن سایر و منتشر، و دیوانهای مداحان بدان ناطق ، و تواریخ بندگان متقدم بر تفصیل آن مشتمل ،
و بر خصوص خواجه بوالفضل بیهقی ، رحمة الله ، در آن باب خدمتی پسندیده کرده ست و یادگاری نفیس گذاشته ؛ و فقیه بوالقاسم نیسابوری ، رحمه الله ، تاریخ نوبت همایون شاهنشاهی ، مدها الله ، پرداخته است و دران براندازه وقوف خویش ، نه فراخور مآثر پادشاهانه ، قدمی گزارده ، و دیگر بندگان بنظم و نثر آنچه ممکن شده است بجای آورده اند و دران برقضیت اخلاص خود مبالغتها نموده ؛
اما آن کتب هواخواهان مخلص و بندگان یک دل خوانند ، و این مجموع بنزدیک دوست و دشمن و مسلمان و مشرک و معاهد و ذمی مقبول باشد
و تا زبان پارسی میان مردمان متداول است بهیچ تأویل مهجور نگردد ، و بتقلب احوال و تجدد حوادث دران نقصانی و تفاوتی صورت نبندد ، چه در اصل وضع کان حکمت و گنج حصافت است ، و بدین لباس زیبا که بنده دران پوشانید جمالی گرفت که عالمیان را بخود مفتون گرداند و در مدتی اندک اقالیم روی زمین بگیرد.
و این اشارت صبغت تصلف دارد ، لکن چون تأملی رود و بر دیگر کتب فارسی که اعیان و اکابر این حضرت عالیه ، مد الله ظلالها و بسط جلالها ، کرده اند مقابله فرموده آید شناخته گردد که این ترجمه چگونه پرداخته آمده است و در انواع سخن قدرت تا چه حد بوده است.
و اگر این بنده یک کتاب ، از تازی بپارسی برد بدان تسوفی نمی جوید ، چه ذکر براعت او ازان سایرتر است که بدین معانی حاجت افتد ، و خاص و عام را مواظبت او بر استفادت و تعلم مقرر گشته است ، و کمال همت او در فراهم آوردن اسباب سعادت و اکتساب انواع هنر معلوم شده
و لست اذا سما للمجد طرف
ارد نواظری دون السماک
و دهری مسعف و العمر غض
و نفسی حرة والعرق زاک
ولیس مهجنی الا شباب
حرمت به مزیة ذی احتناک
علی ان الرهان ابان شأوی
اذا شأت الجذاع علی المذاکی
زمانه ندارد ز من به پسر
نهانم چه دارد چو بد دختری ؟
در جمله این بنده و بنده زاده را شرفی بزرگ حاصل آمد و ذکر آن بر روی روزگار مخلد گشت ، و فرط اخلاص در نیک بندگی او جهانیان را روشن شد.
ایزد تعالی خداوند عالم را در دین و دنیا بنهایت همت برساناد ، و تمامی بلاد شرق و غرب را بسایه رایت منصور و ظل چتر میمون شاهنشاهی منور گرداناد ، و تشنگان امید را در آفاق جهان که منتظر احسان و عاطفت ملکانه بمانده اند از جام عدل و رأفت سیراب کناد ،
انه القادر علیه و المتطول به والحمدلله رب العالمین والصلوة علی رسوله محمد و آله اجمعین و فرغ من انتساخه محمود بن عثمان بن ابی نصر الطبری غفر الله له و لوالدیه و لجمیع المؤمنین و لمن قال آمین ضحوة یوم الخمیس لثلاث لیال بقین من المحرم سنة احدی و خمسین و خمسین مائة