" rel="stylesheet"/> "> ">

تسخیر فطرت - صبح قیامت (آدم در حضور باری)

ای که ز خورشید تو کوکب جان مستنیر
از دلم افروختی شمع جهان ضریر
ریخت هنرهای من بحر بیک نای آب
تیشه ی من آورد از جگر خاره شیر
زهره گرفتار من، ماه پرستار من
عقل کلان کار من بهر جهان دار و گیر
من به زمین در شدم، من بفلک بر شدم
بسته ی جادوی من ذره و مهر منیر
گر چه فسونش مرا برد ز راه صواب
از غلطم در گذر عذر گناهم پذیر
رام نگردد جهان تا نه فسونش خوریم
جز بکمند نیاز ناز نگردد اسیر
تا شود از آه گرم این بت سنگین گداز
بستن زنار او بود مرا ناگزیر
عقل بدام آورد فطرت چالاک را
اهرمن شعله زاد سجده کند خاک را