" rel="stylesheet"/> "> ">

نامه عالمگیر

به یکی از فرزندانش که دعای مرگ پدر میکرد

ندانی که یزدان دیرینه بود
بسی دید و سنجید و بست و گشود
ز ما سینه چاکان این تیره خاک
شنید است صد ناله ی دردناک
بسی همچو شبیر در خون نشست
نه یک ناله از سینه ی او گسست
نه از گریه ی پیر کنعان تپید
نه از درد ایوب آهی کشید
مپندار آن کهنه نخچیر گیر
بدام دعای تو گردد اسیر