" rel="stylesheet"/> "> ">

خطاب به مصطفی کمال پاشا ایده الله

جولای سنه ١٩٢٢

امئی بود که ما از اثر حکمت او
واقف از سر نهانخانه ی تقدیر شدیم
اصل ما یک شرر باخته رنگی بود است
نظری کرد که خورشید جهانگیر شدیم
نکته ی عشق فرو شست ز دل پیر حرم
در جهان خوار باندازه ی تقصیر شدیم
باد صحراست که با فطرت ما در سازد
از نفسهای صبا غنچه ی دلگیر شدیم
آه آن غلغله کز گنبد افلاک گذشت
ناله گردید چو پابند بم و زیر شدیم
ای بسا صید که بی دام بفتراک زدیم
در بغل تیر و کمان، کشته ی نخچیر شدیم!
«هر کجا راه دهد اسپ بران تاز که ما
بارها مات درین عرصه بتدبیر شدیم »