" rel="stylesheet"/> "> ">

خرده

می خورد هر ذره ی ما پیچ و تاب
محشری در هر دم ما مضمر است
باسکندر خضر در ظلمات گفت
مرگ مشکل زندگی مشکل تر است
دردانه ادا شناس دریاست
از گردش آسیا چه داند
کلک را ناله از تهی مغزی است
قلم سرمه را ضریری نیست
منم که طوف حرم کرده ام بتی به کنار
منم که پیش بتان نعره های هو زده ام
دلم هنوز تقاضای جستجو دارد
قدم بجاده ی باریک تر ز مو زده ام
گل گفت که عیش نوبهاری خوشتر
یک صبح چمن ز روزگاری خوشتر
زان پیش که کس ترا بدستار زند
مردن بکنار شاخساری خوشتر
سخنگو طفلک و برنا و پیر است
سخن را سالی و ماهی نباشد
چشم را بینائی افزاید سه چیز
سبزه و آب روان و روی خوش
کالبد را فربهی می آورد
جامه ی قز، جان بی غم، بوی خوش
ای برادر من ترا از زندگی دادم نشان
خواب را مرگ سبک دان مرگ را خوب گران
طاقت عفو در تو نیست اگر
خیز و با دشمنان در آ به ستیز
سینه را کار گاه سینه مساز
سر که در انگبین خویش مریز
از نزاکت های طبع موشکاف او مپرس
کز دم بادی ز جاج شاعر ما بشکند
کی تواند گفت شرح کارزار زندگی
«می پر درنگش حبابی چون بدریا بشکند»
در جهان مانند جوی کوهسار
از نشیب و هم فراز آگاه شو
یا مثال سیل بی زنهار خیز
فارغ از پست و بلند راه شو
ای که گل چیدی منال از نیش خار
خار هم می روید از باد بهار
مزن وسمه بر ریش و ابروی خویش
جوانی ز دزدیدن سال نیست
ندارد کار با دون همتان عشق
تذرو مرده را شاهین نگیرد
نقد شاعر در خور بازار نیست
نان بسیم نسترن نتوان خرید
چه خوش بودی اگر مرد نکوئی
ز بند پا ستان آزاد رفتی
اگر تقلید بودی شیوه ی خوب
پیمبر هم ره اجداد رفتی