" rel="stylesheet"/> "> ">

رومی

مردی اندر جستجو آواره ئی
ثابتی با فطرت سیاره ئی
پخته تر کارش ز خامی های او
من شهید ناتمامی های او
شیشه ی خود را بگردون بسته طاق
فکرش از جبریل میخواهد صداق
چون عقاب افتد بصید ماه و مهر
گرم رو اندر طواف نه سپهر
حرف با اهل زمین رندانه گفت
حور و جنت را بت و بتخانه گفت
شعله ها در موج دودش دیده ام
کبریا اندر سجودش دیده ام
هر زمان از شوق مینالد چو نال
می کشد او را فراق و هم وصال
من ندانم چیست در آب و گلش
من ندانم از مقام و منزلش!