" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦

باز با من گفت «برخیز ای پسر
جز بدامانم میاویز ای پسر
آن کهستان آن جبال بی کلیم
آنکه از برف است چون انبار سیم
در پس او قلزم الماس گون
آشکارا تر درونش از برون
نی بموج و نی بسیل او را خلل
در مزاج او سکون لم یزل
این مقام سرکشان زور مست
منکران غائب و حاضر پرست
آن یکی از شرق و آن دیگر ز غرب
هر دو با مردان حق در حرب و ضرب
آن یکی بر گردنش چوب کلیم
وان دگر از تیغ درویشی دو نیم
هر دو فرعون این صغیر و آن کبیر
هر دو در آغوش دریا تشنه میر
هر کسی با تلخی مرگ آشناست
مرگ جباران ز آیات خداست
در پی من پا بنه از کس مترس
دست در دستم بده از کس مترس
سینه ی دریا چو موسی بر درم
من ترا اندر ضمیر او برم
بحر بر ما سینه ی خود را گشود
یا هوا بود و چو آبی وا نمود
قعر او یک وادی بی رنگ و بو
وادی تاریکی او تو بتو
پیر رومی سوره ی طه سرود
زیر دریا ماهتاب آمد فرود
کوه های شسته و عریان و سرد
اندر آن سرگشته و حیران دو مرد
سوی رومی یک نظر نگریستند
باز سوی یک دگر نگریستند
گفت فرعون این سحر این جوی نور
از کجا این صبح و این نور و ظهور؟