گر ز یک تقدیر خون گردد جگر
خواه از حق حکم تقدیر دگر
تو اگر تقدیر نو خواهی رواست
زانکه تقدیرات حق لا انتهاست
ارضیان نقد خودی در باختند
نکته ی تقدیر را نشناختند
رمز باریکش بحرفی مضمر است
تو اگر دیگر شوی او دیگر است
خاک شو نذر هوا سازد ترا
سنگ شو بر شیشه اندازد ترا
شبنمی افتندگی تقدیر تست
قلزمی پایندگی تقدیر تست
هر زمان سازی همان لات و منات
از بتان جوئی ثبات ای بی ثبات
تا بخود نا ساختن ایمان تست
عالم افکار تو زندان تست
رنج بی گنج است تقدیر این چنین
گنج بی رنج است تقدیر این چنین
اصل دین این است اگر ای بی خبر
می شود محتاج ازو محتاج تر
وای آن دینی که خواب آرد ترا
باز در خواب گران دارد ترا
سحر و افسون است یا دین است این؟
حب افیون است یا دین است این؟
می شناسی طبع ادراک از کجاست
حوری اندر بنگه خاک از کجاست؟
قوت فکر حکیمان از کجاست
طاقت ذکر کلیمان از کجاست؟
این دل واین واردات او ز کیست
این فنون و معجزات او ز کیست؟
گرمی گفتار داری از تو نیست
شعله ی کردار داری از تو نیست
این همه فیض از بهار فطرت است
فطرت از پروردگار فطرت است
زندگانی چیست؟ کان گوهر است
تو امینی صاحب او دیگر است
طبع روشن مرد حق را آبروست
خدمت خلق خدا مقصود اوست
خدمت از رسم و ره پیغمبری است
مزد خدمت خواستن سوداگری است
همچنان این باد و خاک ابر و کشت
باغ و راغ و کاخ و کوی و سنگ و خشت
ای که می گوئی متاع ما ز ماست
مرد نادان این همه ملک خداست
ارض حق را ارض خود دانی بگو
چیست شرح آیه لا تفسدوا
ابن آدم دل بابلیسی نهاد
من ز ابلیسی ندیدم جز فساد
کس امانت را بکار خود نبرد
ای خوش آن کو ملک حق با حق سپرد
برده ئی چیزی که از آن تو نیست
داغم از کاری که شایان تو نیست
گر تو باشی صاحب شی می سزد
ور نباشی خود بگو کی می سزد
ملک یزدان را بیزدان باز ده
تا ز کار خویش بگشائی گره
زیر گردون فقر و مسکینی چراست
آنچه از مولاست می گوئی ز ماست
بنده ئی کز آب و گل بیرون نجست
شیشه ی خود را بسنگ خود شکست
ای که منزل را نمی دانی زره
قیمت هر شی ز انداز نگه
تا متاع تست گوهر گوهر است
ور نه سنگ است از پشیزی کمتر است
نوع دیگر بین جهان دیگر شود
این زمین و آسمان دیگر شود