" rel="stylesheet"/> "> ">

نوای حلاج

ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست
تجلی دگری در خور تقاضا نیست
نظر بخویش چنان بسته ام که جلوه ی دوست
جهان گرفت و مرا فرصت تماشا نیست
بملک جم ندهم مصرع نظیری را
«کسی که کشته نشد از قبیله ی ما نیست »
اگر چه عقل فسون پیشه لشکری انگیخت
تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست
تو ره شناس نه ئی وز مقام بیخبری
چه نغمه ایست که در بر بط سلیمی نیست
ز قید و صید نهنگان حکایتی آور
مگو که زورق ما روشناس دریا نیست
مرید همت آن رهروم که پا نگذاشت
به جاده ئی که درو کوه و دشت و دریا نیست
شریک حلقه ی رندان باده پیما باش
حذر ز بیعت پیری که مرد غوغا نیست