حرف رومی در دلم سوزی فکند
آه پنجاب آن زمین ارجمند
از تپ یاران تپیدم در بهشت
کهنه غمها را خریدم در بهشت
تا در آن گلشن صدائی دردمند
از کنار حوض کوثر شد بلند
«جمع کردم مشت خاشاکی که سوزم خویش را
گل گمان دارد که بندم آشیان در گلستان »
گفت رومی آنچه می اید نگر
دل مده با آنچه بگذشت ای پسر
شاعر رنگین نوا طاهر غنی
فقر او باطن غنی ظاهر غنی
نغمه ئی می خواند آن مست مدام
در حضور سید والا مقام
سید السادات، سالار عجم
دست او معمار تقدیر امم
تا غزالی درس الله هو گرفت
ذکر و فکر از دودمان او گرفت
سید آن کشور مینو نظیر
میر و درویش و سلاطین را مشیر
جمله را آن شاه دریا آستین
داد علم و صنعت و تهذیب و دین
آفرید آن مرد ایران صغیر
با هنرهای غریب و دلپذیر
یک نگاه او گشاید صد گره
خیز و تیرش را بدل راهی بده