" rel="stylesheet"/> "> ">

ای فرزند صحرا

سحرگاهان که روشن شد در و دشت
صدا زد مرغی از شاخ نخیلی
فرو هل خیمه ای فرزند صحرا
که نتوان زیست بی ذوق رحیلی
عرب را حق دلیل کاروان کرد
که او با فقر خود را امتحان کرد
اگر فقر تهی دستان غیور است
جهانی را ته و بالا توان کرد
در آن شب ها خروش صبح فرداست
که روشن از تجلی های سیناست
تن و جان محکم از باد درو دشت
طلوع امتان از کوه و صحراست