بهل ای دخترک این دلبری ها
مسلمان را نه زیبد کافری ها
منه دل بر جمال غازه پرورد
بیاموز از نگه غارت گری ها
نگاه تست شمشیر خدا داد
بزخمش جان ما را حق بما داد
دل کامل عیار آن پاک جان برد
که تیغ خویش را آب از حیا داد
ضمیر عصر حاضر بی نقاب است
گشادش در نمود رنگ و آب است
جهانتابی ز نور حق بیاموز
که او با صد تجلی در حجاب است
جهان را محکمی از امهات است
نهاد شان امین ممکنات است
اگر این نکته را قومی نداند
نظام کار و بارش بی ثبات است
مرا داد این خرد پرور جنونی
نگاه مادر پاک اندرونی
ز مکتب چشم و دل نتوان گرفتن
که مکتب نیست جز سحر و فسونی
خنک آن ملتی کز وارداتش
قیامت ها به بیند کایناتش
چه پیش آید چه پیش افتاد او را
توان دید از جبین امهاتش
اگر پندی ز درویشی پذیری
هزار امت بمیرد تو نه میری
بتولی باش و پنهان شو ازین عصر
که در آغوش شبیری بگیری
ز شام ما برون آور سحر را
به قرآن باز خوان اهل نظر را
تو میدانی که سوز قرأت تو
دگرگون کرد تقدیر عمر را