شکوفه غالیه بو گشت و باغ گل رنگ است
            هوای باده ساقی و نفحه چنگ است
         
        
            بیا و بند قبا باز کن دمی بنشین
            که عقل در بر من چون قبای تو تنگ است
         
        
            اگر ز غمزه بدآموز می کند، مشنو
            از آنکه در سر او صد هزار نیرنگ است
         
        
            شمایل تو مرا کشت وین همه فتنه
            ازان کلاه کژ و تکمه شکر رنگ است
         
        
            مکن ز سنگدلی جور بر من مسکین
            که آخر این دل مسکین دل است، نه سنگ است
         
        
            ز دست خسرو مسکین پیاله ای بستان
            که او غلام شهنشاه هفت اورنگ است