چه خوش است از جگر سوخته بویی که زند
            در فلکها فگند رخنه ز مویی که زند
         
        
            سر سربازی و یا صاحب حالی باشد
            زلف چوگان وش کژباز تو گویی که زند
         
        
            نیک بخت آنکه کند مست و خرابش گه هوش
            از لب لعل می آلود تو بویی که زند
         
        
            من که میخواره خامم به سرم باید دید
            محتسب پر ز می خشم سبویی که زند
         
        
            روی من گشت ز محراب، بگردد ناچار
            پنجه حسن بتان لطمه به رویی که زند
         
        
            ای بسا خواب صبوحی که به تاراج برند
            هر شب آن راهزن راه به سویی که زند
         
        
            نقل و می از دل خسرو خورد آن شاهسوار
            خیمه عیش و طرب بر لب جویی که زند