من شنیدم که صاحب دیذی
            داشت ناپاکزاده تلمیذی
         
        
            سالها دیده در سرای سپنج
            پر هنر بر سرش مصیبت و رنج
         
        
            تا خرد جمع کرد و دانا شد
            هم سخن گوی و هم توانا شد
         
        
            گر چه بسیار مال و جاه بیافت
            قرب سلطان و عز شاه بیافت
         
        
            چون وفا در سرشت و زاد نداشت
            حق استاد خود بیاد نداشت
         
        
            راستان رنج خود تلف کردند
            زانکه در کار ناخلف کردند
         
        
            پاک تن در وفا تمام آید
            بدگهر نا پسند و خام آید
         
        
            هر که در سیرت وفا شد گرد
            ز وفا راه در فتوت برد