بیا که با سر زلف تو کارها دارم
            ز عشق روی تو در سر خمارها دارم
         
        
            بیا که چون تو بیایی به وقت دیدن تو
            ز دیدگان قدمت را نثارها دارم
         
        
            بیا که بی رخ گلرنگ و زلف گل بویت
            شکسته در دل و در دیده خارها دارم
         
        
            بیا که در پس زانو ز چند روز فراق
            هزار ساله فزون انتظارها دارم
         
        
            چو آمدی مرو از نزد من که در همه عمر
            به بوسه با لب لعلت شمارها دارم
         
        
            نه جور بخت من و روزگار محنت تو
            ذخیره های بسی روزگارها دارم
         
        
            مرا ز یاد مبر آن مبین که در رخ و چشم
            ز گوش و گردن تو یادگارها دارم
         
        
            خطاست اینکه همی گویم این طمع نکنم
            که دست برد طمع چند بارها دارم
         
        
            قرارهای مرا با تو رنگ و بویی نیست
            که با زمانه اینها قرارها دارم
         
        
            زکار خویش تعجب همی کنم یارب
            چو ناردان فروبسته کارها دارم