چه نازست آنکه اندر سرگرفتی
            به یکباره دل از ما برگرفتی
         
        
            ز چه بیرون به نازی درگرفتم
            برون ز اندازه نازی برگرفتی
         
        
            ترا گفتم که با من آشتی کن
            رها کرده رهی دیگر گرفتی
         
        
            دریغ آن دوستی با من به یکبار
            شدی در جنگ و خشم از سر گرفتی
         
        
            نهادی بر شکر ما شوره سیم
            پس آنگه لعل در شکر گرفتی
         
        
            مرا در پای غم کشتی و رفتی
            هوای دیگری در بر گرفتی