بدخوی تری مگر خبر داری
            کامروز طراوتی دگر داری
         
        
            یا می دانی که با دل و چشمم
            پیوند و جمال بیشتر داری
         
        
            روزی که به دست ناز برخیزی
            دانم ز نیاز من خبر داری
         
        
            در پرده دل چو هم تویی آخر
            از راز دلم چه پرده برداری
         
        
            گویی که از این پست وفادارم
            گویم به وفا و عهد اگر داری
         
        
            بر پای جهی که قصه کوته کن
            امشب سرما و دردسر داری
         
        
            ای آیت حسن جمله در شانت
            زین سورت عشوه صد ز بر داری
         
        
            دشنام دهی که انوری یارب
            چون طبع لطیف و شعر تر داری
         
        
            چتوان گفتن نه اولین داغست
            کز طعنه مرا تو در جگر داری