چو خورشید شد بر سر کوه زرد
            نماند آن زمان روزگار نبرد
         
        
            شب آمد یکی پرده آبنوس
            بپوشید بر چهره سندروس
         
        
            چو خورشید ازان کوشش آگاه شد
            ز برج کمان بر سر گاه شد
         
        
            ببد چشمه روز چون سندروس
            ز هر سو برآمد دم نای و کوس
         
        
            چکاچاک برخاست از هر دو روی
            ز خون شد همه رزمگه جوی جوی
         
        
            بیامد سبک قیصر از میمنه
            دو داماد را کرد پیش بنه
         
        
            ابر میمنه پور قیصر سقیل
            ابر میسره قیصر و کوس و پیل
         
        
            دهاده برآمد ز هر دو سپاه
            تو گفتی برآویخت با شید ماه
         
        
            بجنبید گشتاسپ از پیش صف
            یکی باره زیر اژدهایی به کف
         
        
            چنین گفت الیاس با انجمن
            که قیصر همی باژ خواهد ز من
         
        
            چو بر در چنین اژدها باشدش
            ازیرا منش بابها باشدش
         
        
            چو گشتاسپ الیاس را دید گفت
            که اکنون هنرها نباید نهفت
         
        
            برانگیختند اسپ هر دو سوار
            ابا نیزه و تیر جوشن گذار
         
        
            ازان لشکر الیاس بگشاد شست
            که گشتاسپ را برکند کار پست
         
        
            بزد نیزه گشتاسپ بر جوشنش
            بخست آن زمان کارزاری تنش
         
        
            بیفگندش از باره برسان مست
            بیازید و بگرفت دستش به دست
         
        
            ز پیش سواران کشانش ببرد
            بیاورد و نزدیک قیصر سپرد
         
        
            بیاورد لشکر به پیش سپاه
            به کردار باد اندر آمد ز راه
         
        
            ازیشان چه مایه گرفت و بکشت
            بکشتند مر هرک آمد به مشت
         
        
            چو رومی پس اندر هم آواز شد
            چو گشتاسپ زان جایگه باز شد
         
        
            بر قیصر آمد سپه تاخته
            به پیروزی و گردن افراخته
         
        
            ز لشکر چو قیصر بدیدش به راه
            ز شادی پذیره شدش با سپاه
         
        
            سر و چشم آن نامور بوس داد
            جهان آفرین را همی کرد یاد
         
        
            وزان جایگه بازگشتند شاد
            سپهبد کلاه کیان برنهاد
         
        
            همه روم با هدیه و با نثار
            برفتند شادان بر نامدار