مرغ خوش می زند نوای صبوح
بشنو از مرغ هین صلای صبوح
نورهان دو صبح یک نفس است
آن نفس صرف کن برای صبوح
راح ریحانی ار به دست آری
تو و ریحان و راح و رای صبوح
پی غولان روزگار مرو
تو و بیغوله سرای صبوح
ساغری پیش از آفتاب بخواه
از می آفتاب زای صبوح
رطل پرتر بران که خواهد راند
روز یک اسبه در قفای صبوح
روز آن سوی کوه سرمست است
از نفس های جان فزای صبوح
چه عجب گر موافقت را کوه
رقص درگیرد از قوای صبوح
زهد بس کن رکاب باده بگیر
که نگیرد صلاح جای صبوح
یک رکابی مپای بر سر زهد
چون شود دل عنان گرای صبوح
روز اگر رهزن صبوح شود
چاشت تا شام کن قضای سبوح
دیده روز را چو روی شفق
لعل گردان به جرعه های صبوح
خوانچه کن باده کش چو خاقانی
یاد شه گیر در صفای صبوح
خاصگان جهد آن کنید امروز
کآب عشرت روان کنید امروز
تا به شب هم صبوح نوروز است
روز در کار آن کنید امروز
انسیان را هم از مصحف انس
روضه انس و جان کنید امروز
ز آن گلی کز حجر، نه از شجر است
حجره چون گلستان کنید امروز
هست روی هوا کبوترفام
ز آتش ارزن فشان کنید امروز
زآتشی کآفتاب ذره اوست
آسمان را نهان کنید امروز
وز میی کآسمان پیاله اوست
آفتابی عیان کنید امروز
بید را چون زکال کرد آتش
باده راوق بدان کنید امروز
از پی آن تذرو زرین پر
آهنین آشیان کنید امروز
بهر مریخ آفتاب علم
حصن بام آسمان کنید امروز
رومیان چون عرب فرو گیرند
قبله از رویمان کنید امروز
ران خورشید را بدان آتش
داغ شاه جهان کنید امروز
بازوی زهره را به نیل فلک
بوالمظفر نشان کنید امروز
داد عمر از زمانه بستانیم
جام به وام از چمانه بستانیم
ساقیا اسب چار گامه بران
تا رکاب سه گانه بستانیم
اسب درتاز تا جهان طرب
به سر تازیانه بستانیم
نسیه داریم بر خزانه عیش
همه نقد از خزانه بستانیم
ساتگینی دهیم و جور خوریم
دورها در میانه بستانیم
یک دو دم بر سه قول کاسه گری
چار کاس مغانه بستانیم
عقل اگر در میانه کشته شود
دیت از باده خانه بستانیم
به سفالی ز خانه خمار
آتشی بی زبانه بستانیم
لب ساقی چو نوش نوش کند
نقل از آن ناردانه بستانیم
با جراحت بساز خاقانی
تا قصاص از زمانه بستانیم
زین سیه کاسه دست کفچه کنیم
طعمه بی بهانه بستانیم
در شکر ریز نوعروس بقا
بهر خسرو نشانه بستانیم
ناامیدان غصه خور ماییم
عبرت کار یکدگر ماییم
ماهی آسا میان دام بلا
همه سرگوش و بی خبر ماییم
کعبتین وار پیش نقش قضا
همه تن چشم و بی بصر ماییم
زین دو تا کعبتین و سی مهره
گرو رقعه قدر ماییم
دستخون است و هفده خصل حریف
وه که در ششدر خطر ماییم
غرق طوفان وحشتیم ایراک
نوح ایام را پسر ماییم
باد نسبت به ما کند زیراک
هیچ بن هیچ را پدر ماییم
کم ز هیچ اند جمله هیچ کسان
وز همه کم عیارتر ماییم
جرعه چینان مجلس همه ایم
چه عجب خاک پی سپر ماییم
دست غیری مبر که در همه شهر
قلب کاران کیسه بر ماییم
همچو آیینه از نفاق درون
تازه روی و سیه جگر ماییم
چند گوئی که کس به ده در نیست
آنکه کس نیست مختصر ماییم
هر زمان گویی از سگان که اید
سگ خاقان تاجور ماییم
وصف خلقش به جان در آویزد
دست جودش به کان در آویزد
عدلش از آسمان ندارد عار
سلسله ز آسمان در آویزد
آسمان را به موئی از سر قهر
بر سر دشمنان در آویزد
دست ظلم جهان ببرد شاه
وز گلوی جهان در آویزد
بکشد شخص بخل را کرمش
سرنگون ز آستان در آویزد
چون شود بحر آتشین از تیغ
با نهنگ دمان در آویزد
خصم شاه ار کمان کشد حلقش
به زه آن کمان در آویزد
از کیان است چرخ سرپنجه
که به شاه کیان در آویزد
مرد شهباز گوشت خوار کجاست
زاغ کز استخوان در آویزد
رای باریک اوست قائد حلم
که سماک از سنان در آویزد
رای او چون میان معشوق است
کوهی از موی از آن در آویزد
شعر من معجزی است در مدحش
که چو قرآن به جان در آویزد
بر در کعبه شاید ار شعرم
خادم کعبه بان در آویزد