" rel="stylesheet"/> "> ">

دست یزدان

نه دستی، تا که گیرم دامنش را
نه بختی، تا که رحم آید منش را
تنش از فرط لطف آزرده گردد
اگر سازی ز گل پیراهنش را
به غیر از دل که چون جان داردش دوست
ندیدم کس پرستد، دشمنش را
تن و جانم ز جور آزرده، لیکن
مباد آزردگی جان و تنش را
بزرگی را که پاس خوشه چین نیست
بسوزد برق آفت، خرمنش را
چو خیل بندگان پیرامن شاه
گرفته عاشقان پیرامنش را
شه مردان که خواند دست یزدان
پیمبر بازوی مردافکنش را
کشد تا رنج و غم از دامنت دست
بزن دست تولا دامنش را

١٣١٢