" rel="stylesheet"/> "> ">

شاهد گل

آمد بهار و شاهد گل، گشت یار ما
وز دست رفت، بار دگر اختیار ما
یک سر به سوی طره سنبل نظر فکن
کاشفته است، لیک، نه چون روزگار ما
بر طرف جویبار، چه حاجت که پا نهیم؟
تا هست دیده تر ما، جویبار ما
گر لاله راست داغ جگرسوز بر جگر
وامی گرفته از جگر داغدار ما
معلوم نیست، کاین قطعات سیاه رنگ
ابر است، یا که دود دل بی قرار ما
ماتم، که غنچه بهر چه شد غرق خون دل؟
شرحی مگر شنیده ز احوال زار ما
در باغ ملک، تا خس و خارند باغبان
یکسان بود همیشه خزان و بهار ما

١٣٢٥