از بداندیشان نیندیشم که یار من تویی
فارغم از دشمنان تا دوستدار من تویی
خاطر از دم سردی باد خزانم ایمن است
کز حدیث تازه و رنگین بهار من تویی
بهره یاب از دولتم تا با توام خلوت نشین
بر کنار از محنتم تا در کنار من تویی
این حریفان در شب عشرت مرا یارند و بس
روز محنت آنکه می آید به کار من تویی
از دل افسرده جز افسرده دل آگاه نیست
آنکه داند وحشت شبهای تار من تویی
اختر بیدار داند حال شب ناخفته را
باخبر از دیده شب زنده دار من تویی
دوری ظاهر دلیل دوری دل نیست نیست
با توام دیگر چرا در انتظار من تویی
خواجه شیراز گوید با تو از بام سپهر
کای سخن گستر به عالم یادگار من تویی
با تولای تو از دشمن نیندیشد رهی
بنده من شد فلک تا غمگسار من تویی