تا جان ندهم بر سر من باز نیاید
در خانه ام آن خانه برانداز نیاید
دل را پی آن ماه فرستم به صد امید
ای وای به من گر رود و باز نیاید
تا بال گشودم پرم از شعله غم سوخت
پروانه همان به که به پرواز نیاید
دور از تو به تن مانده مرا جان ضعیفی
کان هم به لب از طالع ناساز نیاید
با تیر غمت لب به شکایت نگشودم
از کشته شمشیر تو آواز نیاید
یک دم به نوای دل من گوش فرا دار
کاین ناله جان سوز ز هر ساز نیاید
در پای تو افتد رهی و جان دهد امروز
فرصت اگر از دست رود باز نیاید