نداند رسم یاری، بی وفایاری که من دارم
بآزار دلم کوشد، دلازاری که من دارم
وگر دل را به صد خواری، رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید، دل زاری که من دارم
بخاک من نیفتد، سایه سرو بلند او
ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم
گهی خاری کشم از پا، گهی دستی زنم بر سر
بکوی دلفریبان، این بود کاری که من دارم
دل رنجور من از سینه هر دم میرود سوئی
ز بستر میگریزد طفل بیماری که من دارم
ز پند همنشین، درد جگرسوزم فزونتر شد
هلاکم میکند آخر، پرستاری که من دارم
رهی، آن مه بسوی من بچشم دیگران بیند
نداند قیمت یوسف، خریداری که من دارم