" rel="stylesheet"/> "> ">

سراب آرزو

دل من ز تابناکی، بشراب ناب ماند
نکند سیاهکاری، که بآفتاب ماند
نه ز پای می نشیند، نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین، که بموج آب ماند
ز شب سیه چه نالم، که فروغ صبح رویت
بسپیده سحرگاه و بماهتاب ماند
نفس حیات بخشت، بهوای بامدادی
لب مستی آفرینت، بشراب ناب ماند
نه عجب اگر بعالم اثری نماند از ما
که بر آسمان نه بینی اثر از شهاب ماند
«رهی » از امید باطل، ره آرزو چه پوئی؟
که سراب زندگانی، بخیال و خواب ماند

اسفند ماه ١٣٣٥