" rel="stylesheet"/> "> ">

لبخند صبحدم

گر شود آنروی روشن جلوه گر، هنگام صبح
پیش رخسارت، کسی بر لب نیارد نام صبح
از بناگوش تو و زلف توام آمد بیاد
چون دمید از پرده شب، روی سیمین فام صبح
نیم شب با گریه مستانه، حالی داشتم
تلخ شد عیش من از لبخند بی هنگام صبح
خواب را بدرود کن، کز سیم گون ساغر دمید
پرتو می چون فروغ آفتاب از جام صبح
شست و شو در چشمه خورشید کرد، از آن سبب
نور هستی بخش میبارد، ز هفت اندام صبح
گر ننوشیده است در خلوت نبید مشک بوی
از چه آید هر نفس، بوی بهشت از کام صبح؟
میدود هر سو گریبان چاک از بی طاقتی
تا کجا آرام گیرد، جان بی آرام صبح؟
معنی مرگ و حیات ای نفس کوته بین، یکیست
نیست فرقی، بین آغاز شب و انجام صبح
این منم کز ناله و زاری نیاسایم دمی
ورنه آرامش پذیرد مرغ شب هنگام صبح
جلوه عمر من از صبح نخستین بیش نیست
در شکرخندی است فرجام من و فرجام صبح
عمر کوتاهم «رهی » در شام تنهائی گذشت
مردم و نشنیدم از خورشیدروئی نام صبح

شهریورماه ١٣٤٠