" rel="stylesheet"/> "> ">

شب زنده دار

خاطر بی آرزو، از رنج یار آسوده است
خار خشک، از منت ابر بهار آسوده است
گر بدست عشق نسپاری عنان اختیار
خاطرت از گریه بی اختیار آسوده است
هرزه گردان، از هوای نفس خود سرگشته اند
گر نخیزد باد غوغادگر، غبار آسوده است
پای در دامن کشیدن، فتنه از خود راندن است
گر زمین را سیل گیرد کوهسار آسوده است
کج نهادی پیشه کن، تا وارهی از دست خلق
غنچه را صدگونه آسیب است و خار آسوده است
تا بود اشک روان، از آتش غم باک نیست
برق اگر سوزد چمن را، جویبار آسوده است
شب سرآمد، یکدم آخر دیده برهم نه، رهی
صبحگاهان، اختر شب زنده دار آسوده است

آبان ١٣٣٥