منع خویش از گریه و زاری نمی آید ز من
            طفل اشکم، خویشتن داری نمی آید ز من
         
        
            با گل و خار جهان، یک رنگم از روشندلی
            صبح سیمینم، سیه کاری نمی آید ز من
         
        
            آتشی، بوئی ز دلجوئی نمی آید ز تو
            چشمه ام، کاری بجز زاری نمی آید ز من
         
        
            ای دل رنجور، از من چشم همدردی مدار
            خسته دردم، پرستاری نمی آید ز من
         
        
            امشب از من نکته موزون چه میجوئی، رهی
            شمع خاموشم، گهرباری نمی آید ز من