" rel="stylesheet"/> "> ">

برق نگاه

به روی سیل گشادیم راه خانه خویش
بدست برق سپردیم آشیانه خویش
مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا
همین قدر تو مرانم ز آستانه خویش
بجز تو کز نگهی سوختی دل ما را
بدست خویش، که آتش زند بخانه خویش
مخوان حدیث رهائی، که الفتی است مرا
به ناله سحر و گریه شبانه خویش
ز رشک تا که هلاکم کند، به دامن غیر
چو گل نهد سر و مستی کند بهانه خویش
فریب خال لبش خوردم و ندانستم
که دام کرده نهان، در قفای دانه خویش
رهی، به ناله دهی چند درد سر ما را؟
بمیر از غم و کوتاه کن فسانه خویش

مهرماه ١٣١٣