" rel="stylesheet"/> "> ">

ره آورد رهی

هر شبم، از اشک خونین، گل به دامان باد و هست
هر نفس، چون غنچه ام، سر در گریبان باد و هست
موج این دریا، نجوید ساحل آرام را
طاقت و آسودگی، از من گریزان باد و هست
هر که را در محفل هستی، نصیبی داده اند
چنگ نالان، شمع گریان، جام خندان باد و هست
دل ندامت ها کشد، از ترک مستی های عشق
می پرست از توبه بی جا، پشیمان باد و هست
خانه تقوای زاهد شد به یک ساغر خراب
کلبه دیوانه، از سیلاب ویران باد و هست
گرچه از وصل توام، آسایش دل بود و نیست
آتش عشق توام، روشنگر جان باد و هست
تا به هر بستان سرا، خلق از تفرج خوشدلند
این سرابستان، تفرجگاه مهمان باد و هست
تا ابد در سایه همکیشی و همسایگی
اهل ایران، دوستدار اهل افغان باد و هست
ما دو یار یک زبان و یک دلیم از دیرباز
یک دلی و یک زبانی، رسم یاران باد و هست
خسروا، جشن همایون مر ترا فرخنده باد
ملت و ملک ترا، ایزد نگهبان باد و هست
امشب از طبع درافشان، تهنیت گوی توام
تهنیت گوی ترا، طبع درافشان باد و هست
خاطر بدخواه، از ناسازی گردون، رهی
همچو گیسوی نکورویان، پریشان باد و هست

شهریورماه ١٣٤٦