" rel="stylesheet"/> "> ">

نابینا و ستمگر

فقیر کوری، با گیتی آفرین میگفت:
که ای ز وصف تو الکن، زبان تحسینم
به نعمتی که مرا داده ای، هزاران شکر
که من نه در خور لطف و عطای چندینم
خسی گرفت گریبان کور و با وی گفت:
که تا جوانی نگوئی، ز پای ننشینم
من ار سپاس جهان آفرین کنم، نه شگفت
که تیزبین و قوی پنجه تر ز شاهینم
ولی تو کوری و ناتندرست و حاجتمند
نه چون منی، که خداوند جاه و تمکینم
چه نعمتی است ترا، تا بشکر آن کوشی؟
به حیرت اندر، از کار چون تو مسکینم
بگفت کور: کزین به چه نعمتی خواهی؟
که روی چون تو فرومایه ای نمی بینم!

مهرماه ١٣٢٨