من نگویم ترک آئین مروت کن، ولی
این فضیلت، با تو خلق سفله را دشمن کند
تار و پودش راز کین توزی همی خواهند سوخت
هرکه همچون شمع، بزم دیگران روشن کند
گفت با صاحبدلی، مردی که بهمان در نهفت
قصد دارد تا به تیغت سر جدا از تن کند
نیکمردش گفت باور نایدم این گفته، ز آنک
من باو نیکی نکردم، تا بدی با من کند
میکنند از دشمنی، نادوستان با دوستان
آنچه آتش با گیاه و برق با خرمن کند
دور شو، زین مردم نااهل دور از مردمی
دیو گردد، هرکه آمیزش به اهریمن کند
منزلت خواهی، مکان در کنج تنهائی گزین
گنج گوهر بین که در ویرانه ها مسکن کند