ز گریه، دوش نیاسود، چشم تر بی تو
چو شمع، سوختم از شام تا سحر بی تو
شبی بدیده من پای نه، که از غم عشق
بود ز موی تو، روزم سیاه تر بی تو
ترحمی، که ز طوفان اشک و آه چو شمع
در آب و آتشم، از پای تا بسر بی تو
ترا، چو غنچه بود خنده بر دهان بی من
مرا، چو لاله بود داغ بر جگر بی تو
بکش به تیغم، اگر طالع وصالم نیست
که نیست تاب شکیبائیم دگر بی تو
نصیب چشم رهی، جز سرشک درد مباد
دمی ز گریه، برآسوده ام اگر بی تو