" rel="stylesheet"/> "> ">

غبار مشکین

نه وعده وصلم ده، نه چاره کارم کن
من تشنه آزارم، خوارم کن و زارم کن
مستانه بزن بر سنگ، پیمانه عیشم را
وز اشک سحرگاهی، پیمانه گسارم کن
تا هر خس و خاشاکی، بوی نفسم گیرد
سرگشته بهر وادی، چون باد بهارم کن
خونابه دل تا کی، در پرده کشم چون گل؟
از پرده برونم کش، رسوای دیارم کن
خاک من مجنون را، در پای صبا افشان
دامان بیابان را، مشکین ز غبارم کن
گر شادی دل خواهی، آرام رهی بستان
ور خاطر من جوئی، خون در دل زارم کن

آذرماه ١٣٤١