" rel="stylesheet"/> "> ">

سایه مژگان

چشم تو، نظر بر من بیمایه فکنده است
بر کلبه درویش، هما سایه فکنده است
دانی، دل بی طاقت سودائی ما، چیست؟
طفلی است، که آتش بدل دایه فکنده است
از خانه دل، مهر تو، روشنگر جان شد
این سرو سهی، سایه به همسایه فکنده است
مژگان سیاه تو، بر آن صفحه رخسار
خاری است، که بر خرمن گل سایه فکنده است
در میکده عشق، رهی، منزلتی داشت
ناسازی ایامش از آن پایه فکنده است

١٣٢٥