فی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و کمال معنی داشت و حکما گفته اند: توانگری بهنرست نه بمال و بزرگی به عقلست نه بسال، ابنای جنس او بر وی حسد بردند و بخیانتش متهم کردند و در کشتن او سعی بیفایده نمودند
        
        
            دشمن چه کند چو مهربان باشد دوست
        
        
            ملک پرسید که موجب خصمی اینان در حق تو چیست؟ گفت: در سایه، دولت خداوندی دام ملکه همگنانرا راضی کردم مگر حسود را که راضی نمیشود الا بزوال نعمت من، و اقبال دولت خداوندی باد
        
 
        
            توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
            حسود را چه کنم کو ز خود برنج درست
         
        
            بمیر تا برهی ای حسود کین رنجیست
            که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
         
        
            شوربختان بآرزو خواهند
            مقبلان را زوال نعمت و جاه
         
        
            گر نبیند بروز شیره چشم
            چشمه آفتاب را چه گناه
         
        
            راست خواهی هزار چشم چنان
            کور بهتر که آفتاب سیاه