پدر گفت: ای پسر بمجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را بضلالت منسوب کردن و در طلب عالم معصوم از فواید علم محروم ماندن همچو نابینائی که شبی در وحل افتاده بود و میگفت: ای مسلمانان چراغی فرا راه من دارید زنی مازحه گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟ همچنین مجلس وعظ چون کلبه بزازست آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری
گفت عالم بگوش جان بشنو
ور نماند بگفتنش کردار
باطلست آنچه مدعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار
مرد باید که گیرد اندر گوش
وز نبشتست پند بر دیوار
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریقرا
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریقرا
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج
وین جهد میکند که بگیرد غریقرا