" rel="stylesheet"/> "> ">

حکایت (١١)

یکی از علما خورنده بسیار داشت و کفاف اندک. با یکی از بزرگان که حسن ظنی بلیغ داشت در حق او. بگفت: روی از توقع او در هم کشید و تعرض سئوال از اهل ادب در نظرش قبیح آمد
ز بخت روی ترش کرده، پیش یار عزیز
مرو که عیش برو نیز تلخ گردانی
به حاجتی که روی، تازه روی و خندان رو
فرو نبندد کارگشاده پیشانی
آورده اند که اندکی در وظیفه او زیادت کرد و بسیاری از ارادت کم. دانشمند چون پس از چند روز مودت معهود برقرار ندید گفت:
بئس المطاعم حین الذل یکسبها
القدر منتصب و القدر محفوض
نانم افزود و آبرویم کاست
بینوائی به از مذلت خواست