" rel="stylesheet"/> "> ">

حکایت (١٨)

همچنین در قاع بسیط مسافری گم شده بود و قوت و قوتش به آخر آمده و درمی چند بر میان داشت. بسیاری بگردید و ره بجائی نبرد پس بسختی هلاک شد. طایفه ای برسیدند و درمها دیدند پیش رویش نهاده و بر خاک نبشته
گر همه زر جعفری دارد
مرد بی توشه برنگیرد گام
در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقره خام