" rel="stylesheet"/> "> ">

گفتار (٧٢)

مرد بی مروت زنست و عابد با طمع رهزن
ای بناموس کرده جامه سپید
بهر پندار خلق و نامه سیاه
دست کوتاه باید از دنیا
آستین خوه دراز و خوه کوتاه
دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل برنیاید. تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندریان نشسته
پیش درویشان بود خونت مباح
گر نباشد در میان مالت سبیل
یا مرو با یار ازرق پیرهن
یا بکش بر خان و مان انگشت نیل
دوستی با پیلبانان یا مکن
یا طلب کن خانه ای در خورد پیل