زلف شبرنگش که باد صبح سرگردان اوست
گوی حسن و دلبری امروز در چوگان اوست
زلف کافرکیش او پیوسته می دارد به زه
در کمین جان کمانی را که دل قربان اوست
با لبان شکرینش، نیست چندان لذتی
انگبین را کآیت شیرینی اندر شأن اوست
مشک چینی چیست تا با چین زلفش دم زند؟
خاک پایش خون بهای چین و ترکستان اوست
در بیان در و مرجان گوهری می سفت عقل
روح می گفت: این عبارت از لب و دندان اوست
چشم ترکش را بگو تا ترک تازی کم کند
خاصه بر ملکی که سلطان بنده سلطان اوست
قبله شاهان عالم، آنک از فرط عفاف
سجده کروبیان بر گوشه دامان اوست
آنکه از بهر علو پایه در بدو ازل
طاق گردون خویشتن را بسته برایوان اوست
برفراز لامکان، فراش قدرش خیمه زد
تا بدانستیم کین نه شقه شادروان اوست
همت عالی او آن سدره بی منتهاست
کزبلندی آسمان در سایه احسان اوست
پیرگردون چون به عهد بخت برنایش رسید
گفت دور من شد آخر این زمان دوران اوست
ای خداوندی که هرجا در جهان اسکندر است
خاک درگاه شریفت چشمه حیوان اوست!
آسمان همت توست آنکه دریای محیط
گرگهر گردد لبالب یک نم از باران اوست
نوبهار مجلس توست آنکه گلزار بهشت
روی اگر بی وعده بخشد یک گل از بستان اوست
چیست جنت تازند با روضه بزم تو لاف؟
خار و خاشاکش مقابل با گل و ریحان اوست
کیست گردون تا بگرد پایه قدرت رسد؟
گرد خاک آستانت سرمه اعیان اوست
بخت طفل توست برنایی که چرخ گوژپشت
چون کمان دستکش در قبضه فرمان اوست
هست چین مقنعت را آن شرف برچین و روم
کز علو دین تو را بر قیصر و خاقان اوست
داد اضداد جهان را داد عدلت لاجرم
آب در زنجیر باد و باد در فرمان اوست
هرکه درماند به درد فاقه و رنج نیاز
نوش داروی عطایت شربت درمان اوست
من به وصفت کی رسم جایی که با کل کمال
در بیابان تحیر عقل سرگردان اوست
مهدعالی چون جناب اهل بیت عصمت است
در جهان امروز سلمان ثانی حسان اوست
تابود بر بام هفتم قلعه، کیوان پاسبان
آنچنان کاندر نخستین پایه مه دربان اوست
طاق بالاپوش هفتم چرخ اطلس پوش باد
سقف ایوانت که کمتر هندویش کیوان اوست
روز مولودت مبارک عالم آرا باد ازآنک
روز ایجاد و نظام عالم از ارکان اوست