" rel="stylesheet"/> "> ">

در مدح سلطان اویس

صبحگاهی که صبا مجمره گردان باشد
گل فرو کرده بدان مجمره دامان باشد
گل صد برگ ز صد برگ نهد خوش خوانی
تا در آن خوان بنوا بلبل خوش خوان باشد
دهن غنچه لبالب زشکر خنده شود
قامت سرو، سراسر همه دستان باشد
افسر شوکت گل را چو ببیند نرگس
از کله داری خود کور و پشیمان باشد
جامه سر و ز استبرق و سندس بافند
کمر کوه ز پیروزه و مرجان باشد
غنچه را باد چو آید به تقاضا اگرش
در میان زر نبود دست و گریبان باشد
آب در رود، نواهای تر و تازه زند
مرغ برعود، شجر ساخته الحان باشد
طفل سوسن که به شیرست و زبان بگشاده
همنفس با پسر دختر عمران باشد
می کند باد صبا طفل چمن را در خواب
ورنه مهد شجرش بهرچه جنبان باشد
فرخا لاله و طفل سمن نورسته
که به بالاییشان خاسته ریحان باشد
فرخ آن است که لالای شهنشاه بود
مقبل آن است که او مقبل سلطان باشد
باد عطر آورد و مرغ عزیمت خواند
لاله رویان چمن را چوپری خوان باشد
ساقی بزم پری جام پری دار بود
چون پری دار کف آورده به لب زان باشد
از پی جام پری وار بیاور ساقی
شیشه ای را که در آن شیشه همه جان باشد
گاه بر دایره گل نقط ژاله فتد
گاه از آن نقطه منقط خط ریحان باشد
زله بندست مگر غنچه و گرنیست چرا؟
در مرقع زر خود ساخته پنهان باشد؟
سایه ابر دگر بر سر بستان افتد
سایه اش موجب سرسبزی بستان باشد
از حمل طالع خورشید شود روزافزون
وین هم از طالع شاهنشه دوران باشد
بنده خسرو ایران ملک ملک و فلک
در سراپرده فرمانده توران باشد
خم چوگان تو تا زلف پریشان باشد
گوی خورشید تو را تا خم چوگان باشد
همه بیم من از آن غمزه غماز بود
همه تشویشم از آن زلف پریشان باشد
عاقل آن است که در کوی تو مجنون گردد
زنده آن است که در کیش تو قربان باشد
نیست جز وصل تو درمانم اگر درمانم
چه کنم صبر کنم صبر چه درمان باشد؟
از دهان و لبت آید همه در دندان سنگ
خاتمی را که نگین، لعل بدخشان باشد
در مقامی که دهان تو درآید به سخن
سخن اندر دهن پسته خندان باشد
در محلی که جمال تو درآید به نظر
نظر اندر رخ خورشید درخشان باشد
جان من در پی تو سایه و خورشید بود
عشق تو در دل من یوسف و زندان باشد
می کنم ذکر تو، زان از نفسم مشک دمد
می برم نام تو زان در لب من جان باشد
شب هجران تو از روز قیامت کم نیست
غالبا روز قیامت شب هجران باشد
نیست پیدا دهنت بر رخ و از دولت شاه
فتنه آن به، همه روی، که پنهان باشد
ناشر عدل عمر، شیخ اویس، آنکه به صدق
داعی و مادح او بوذر و سلمان باشد
پادشاهی که مضیف کرمش را شب و روز
تر و خشک یم و کان ماحضر خوان باشد
ظل حق است و گرزانکه بتابد مه و خور
ور نتابند درین سایه چه نقصان باشد
یم مخوان غیریمینش که یم این است به یقین
کان کفش دان و به تحقیق بدان کان باشد
ای که گرعقل قیاس از سر تحقیق کنند
قطری از مملکت ملک سلیمان باشد
آن کریمی تو که در دیده انسانیت
صورت ذات تو باشد اگر انسان باشد
بانی کلک تو سودای تشبه دارد
ابر نیسان زپی آن گهرافشان باشد
بی حیایی است که آب رخ خود می ریزد
برق برابر بدین واسطه خندان باشد
خاک پای تو متاعی است که هر ذره خرد
به جهانی خرد ارز آن بود ارزان باشد
بابزرگی تو شمس فلک و طاق سپهر
این یکی طاقچه و آن شمسه ایوان باشد
کرد سر در سر رمح تو بدانیش ازان
رمح برجان بداندیش تو لرزان باشد
اصل یاقوت مدان غیر معقد خونی
که زرشک کرمت در جگرکان باشد
دانه در مشنو جز سخن دلکش خویش
کان سخن یافته جا در دل عمان باشد
روز مجلس چو شود ساغر جودت خندان
ابر چون طفل درم ریخته، گریان باشد
از غلامان کمربسته بود جوزایت
تا تو را صاحب او صاحب دیوان باشد
بجز از طاعت حق، طاعت حق، طاعت توست
وین بود معتقد هر کس که مسلمان باشد
در ممالک به زمان تو جز از گنبد گل
خانه ای را نتوان یافت که ویران باشد
هر کجا تیغ تو بازار جدل تیز کند
جان خصمت که گران است، چه ارزان باشد!
در جهان کوکبه حادثه منزل نکند
تا درین مرحله تیغ تو جهانبان باشد
نوعروس سخن من همه حسنی دارد
لیکن از حسن طلب، عاطل و عریان باشد
روشن است این که تو خورشیدی و حاجت نبود
که زخورشید کسی طالب احسان باشد
تا که باشد کره آتش و آب و گل وباد
تا بگردد کره این دایره گردان باشد
آن چنان باد که نه دایره گردون را
به مراد تو بگرد کره دوران باشد!
شجرت «انبته الله نباتا حسنا»
آنکه اصلش هنر و میوه اش احسان باشد
باد سرسبز و برومند، بحدی که زقدر
شرق و غربش همه در سایه اغصان باشد
ماه و روز تو مبارک همه تا در شب عید
ماه نو، ماهچه رایت ایمان باشد