ما را از تو چشم بد ایام جدا کرد
چشم بد ایام چه گویم چها کرد؟
با چشم و دل سوختگان روز فراقت
آن کرد که با روشنی شمع صبا کرد
ما یار ندیدیم که با یار بسر برد
ما دوست ندیدیم که با دوست وفا کرد
زلفت به سر خویش و جمالت به جدایی
هر یک چه دهم شرح که بر من چه جفا کرد
بی نور جمال تو نظر پرده نشین شد
بر مردم و بر خویش در دیده فراکرد
چشمم ز جهان داشت غباری و حجابی
دیدار تو آن هر دو مبدل به صفا کرد
عمری که رود بی تو نمی بایدم آن عمر
می بایدم آن عمر دگرباره قضا کرد
با این همه با او نزدم دم که شنیدم
کو رفت و حدیث سر زلفت همه جا کرد
از خون دلم دیده چنان گشت که مردم
زین گوشه بدان گوشه تردد به شنا کرد
من در غم آنم که خیالت به چنین جای
چون آمد و چون رفت و شب آرام کجا کرد؟
«المنة لله » که کنون بخت من از خواب
بیدار شد و دیده به دیدار تو واکرد
وین چشم رمد دیده من سرمه اقبال
از خاک در خسرو جمشید لقا کرد
دارای حسن نام حسینی نسب و اصل
کو کار عراق از پی احسان به نوا کرد
سلطان زمان، شیخ حسن، آنکه زمانه
تیغ و قلمش را سبب خوف و رجا کرد
جمشید فلک قدر که خورشید جهانتاب
از رای کرم گستر او کسب ضیاکرد
گاهی فلکش داور جمشید نگین خواند
گاهی لقبش داور خورشید لقا کرد
از نور دلش صبح دل افروز صفا یافت
وز فیض کفش ابر گهر بار حیار کرد
ای شاه عدو کاه که انصاف تو از کاه
دفع ستم جاذبه کاهربا کرد!
رمحت به سنان عامل آن شغل خطیر است
کاعجاز کف موسی عمران به عصا کرد
قولت به بیان محیی آن فعل شریف است
کاثار دم عیسی عمران به دعا کرد
ناهید پناهید به بزم تو و رایی
می خواست و رامطربه پرده سرا کرد
بسیار بگردید فلک گرد و ثاقت
تا قدر تواش متصل پرده سرا کرد
دست تو که بابی ز ایادی است گشاده
حاجات خلایق ز سر دست روا کرد
تیغ تو که سدی است زپولاد کشیده
دفع ستم فتنه یأجوج بلا کرد
شمشیر تو آوازه رسانید به فعفور
حالی به مسلمانیش انگشت نما کرد
اسلام تو پروانه فرستاده به قیصر
آتشکده کفر به پروانه رها کرد
جایی که محیط کفت اجرای جهان راند
وقتی که دل روشنت اظهار صفا کرد
از روی تو شد ابر خجل وان زحیا بود
وز مهر تو زد صبح نفس وان ز ذکا کرد
بدخواه تو قصد سر خود داشت ولیکن
تیغ تو زیکدیگرشان نیک جدا کرد
قدر تو شبی کهنه قبایی به فلک داد
از روی زمین بوس فلک پشت دو تا کرد
پیش از قد او بود به هریک زکواکب
بخشید کله واری و باقی به قبا کرد
گرخشم تو بر کوه زند بانگ نیارد
کوه از فزع خشم تو آهنگ صدا کرد
آن روز که مشاطه تقدیر الهی
آرایش رخسار عروسان سما کرد
شمشیر تو آینه روی ظفر ساخت
انصاف تو را واسطه عقد بنا کرد
فی الجمله، تو را شاه ملوک امرا ساخت
القصه، مرا میر ملوک شعرا کرد
شاها فلک بی سرو پا دست برآورد
یکبارگی احوال مرا بی سر و پا کرد
کس بوی وفایی نشنیدست ز ایام
هر کس که ازو بوی وفا جست خطا کرد
چندان دم دل سوختگان داد بدان بوی
ایام که خون در جگر مشک خطا کرد
تا هر بد و نیکی که درین مرکز خاکی
دور گذران کرد به تقدیر خدا کرد
درو گذران بر حسب رای شما باد
دور گذران کی گذر از رای شما کرد