صبح ظفر از مشرق امید برآمد
اصحاب غرض را تب سودا ببر آمد
از غنچه پیکان و زباددم شمشیر
بشکفت گل فتح و نسیم ظفر آمد
برآینه تیغ شهنشاه دگر بار
رخسار دل آرای ظفر جلوه گر آمد
بی درد سر نیزه و آمد شد پیکان
آن فتح که مفتاح امان بود برآمد
سلطان فلک با کفن و تیغ به زنهار
زیر علم خسرو جمشید فرآمد
خورشید کرم، شیخ اویس آنکه ثریا
در کوکبه همت او بی سپر آمد
جمشید جهانگیر که خاک کف پایش
تاج سر گردون مرصع کمر آمد
آن قلزم زخار که عمان گهربخش
با موج کف او زشمار شمر آمد
تیغ و قلمش رابطه خوف و رجاگشت
لطف و غضبش واسطه نفع و ضر آمد
یک روز عطایش نه که یک ساعت خرجش
محصول تر و خشک همه بحر و برآمد
هر سر که به خاک در او گشت مشرف
همچون فلک از دور ازل تاجور آمد
ای شیر شکاری که به عونت چو غزاله
آهو بره در چشم و دل شیر نر آمد
چون خط نگارین بتان بر گل رخسار
طغرای تو آرایش دور قمر آمد
ابر سر شمشیر تو هر جا که ببارید
از خاک زمین خنجر بران به برآمد
آنجا که نسیم دم لطف تو اثر کرد
بر شاخ شجر، زهره به جای زهر آمد
از سیر سپاهت خم چوگان فلک را
گه گوی زمین زیر و گهی بر زبر آمد
آنکس که چو نرگس نتوانست تو را دید
از عین حسد، دیده شوخش به درآمد
چون نقره دلت با همه کس صافی و پاک است
کار تو درست از پی آن همچو زر آمد
هر کس که به عهد تو بر او اسم خلاف است
چون بید سراپاش، سزای تبر آمد
اوصاف کمالات تو از شرح فزون است
وصف تو نه به اندازه فکر بشر آمد
آن را که جگر گرم شد از آتش کینت
هم چشمه شمشیر تواش آبخور آمد
گرز تو چو سودا به سر خصم درافتاد
رمحت به دلش راست چو اندیشه درآمد
تیغ تو که از زخم زبان مغز سران برد
هرجا که دمی زد دم او کارگر آمد
بر دوش بلای سیه آمد سر خصمت
وز هر سر مویش بلایی به سر آمد
دو لشکر جرار که از کینه یکایک
چون کوه سراپا همه تیغ و کمر آمد
این پیش تو بر خاک ره افتاد چو سایه
وآن زآتش تیغ تو جهان، چون شرر آمد
فی الجمله، یکی جست و برون شد زمیانه
والقصه، یکی از در زنهار درآمد
شاها! تو مپندار که سرمایه این فتح
خیل و حشم و نیزه و تیر و تبر آمد
تیر نفس سوخته ای دان که سحرگه
بر جوشن نه توی فلک کارگر آمد
شاها! منم آن طوطی گویا که به شکرت
از گفته من کام جهان پرشکر آمد
زان روی که دارم دم مشکین، من مسکین
چون نافه نصیبم همه خون جگر آمد
باشد به هنربیشی قدر همه کس، لیک
کم قدری من بنده به قدر هنر آمد
قسمت چو به تقدیر قضا رفت، رضا ده
سلمان چه توان کرد نصیب این قدر آمد؟
تا هست محل بد و نیک و غم و شادی
زین خانه شش سو که به اول دو درآمد
چون رکن حرم قبله شاهان جهان باد
درگاه تو کز جاه جهانی دگر آمد