صبا، چون پرده ز روی بهار بگشاید
عروس گل، تتق از صدر بار بگشاید
چو چشم یار نماید بعینه نرگس
که بامداد زخواب خمار بگشاید
گشاد باغ ز نرگس هزار چشم و کجاست
کسی که یک نظر اعتبار بگشاید؟
تو دل نمودگی غنچه با صبا بنگر
که هر دمش که ببیند، کنار بگشاید
بنفشه در شکن و پیچ راست می ماند
به حلقه ای که سر زلف یار بگشاید
تو باش تا گره غنچه را زدامن گل
صبا به ناخن سر تیز خار بگشاید
رگ جهنده باران هوا به نشتر برق
دمادم از تن ابر بهار بگشاید
صبا که قافله سالار چین و تاتاراست
به تحفه های گل و لاله بار بگشاید
هوا به یک نفس از چین طره سنبل
هزار نافه مشک تتار بگشاید
خوش آیدم گل زنبق که پنجه سیمین
پر از قراضه زر عیار بگشاید
چنار دست تطاول بر آرد و قمری
زبان به شکوه زدست چنار بگشاید
نگار بسته و بگشاده دست سرو سهی
چو شاهدی است که دست از نگار بگشاید
کجاست ترک پری چهره تا به کام قدح
زحلق شیشه می خوشگوار بگشاید
صبوح بر طرف لاله زار کن که صباح
دل از مشاهده لاله زار بگشاید
چنانک سوسن آزاده هر صباح زبان
به شکر نعمت پرودگار بگشاید
دهان لاله بشوید صبا، به مشک و گلاب
که تا به مدح شه کامگار بگشاید
جهانگشای عدو بند میر شیخ حسن
که چنبر فلک از اقتدار بگشاید
یگانه ای که اگر بانگ بر زمانه زند
علاقه نه و هفت و چهار بگشاید
تهمتنی که چو زه برکمان کین بندد
ظفر کمین زیمین و یسار بگشاید
شهی که آیت صیتش چو رایت اسلام
به هر طرف که رسد آن دیار بگشاید
اگر محاصره آسمان کند رایش
به یک دو ماهش هر نه حصار بگشاید
ز چرخ طایر و واقع پذیره باز آید
چو قید باز به قصد شکار بگشاید
به هر زمین که غبار سمند او خیزد
چه نافه ها که صبا زان غبار بگشاید
به هر سراب که عین عنایتش گذرد
چه چشمه ها که ازان رهگذار بگشاید
افق جواز نیابد که بی اجازت او
ره قوافل لیل و نهار بگشاید
زمانه زهره ندارد که بی اشارت او
در خز این کان و بحار بگشاید
خجسته روز کسی که به یمن طالع سعد
نظر به طلعت این شهریار بگشاید
سموم قهر تو آتش به آب دربندد
نسیم لطف تو کوثر زنار بگشاید
چو تیغ رزم شکوه تو در میان بندد
به دست کین کمر کوهسار بگشاید
چو کلک فکر ضمیر تو در بیان آرد
به نوک آن گره روزگار بگشاید
جمال چهره حق چون تویی تواند دید
که پرده غرض از روی کار بگشاید
دو دست بسته عدو را به پای دارآور
که کار بسته او هم زدار بگشاید
زاژدهای درفش تو بر دلش گرهی است
که آن گره سردندان مار بگشاید
چو راوی کلماتم به حضرت تو زبان
به نقل این سخن آبدار بگشاید
جهان زگردن خود عقدهای نظم ظهیر
زشرم این گهر شاهوار بگشاید
زچرخ اگر فروبستگی است در کارم
به یمن بخت خداوندگار بگشاید
به نزد تو چه محل بستگی کار مرا
به یک نظر کرمت زین هزار بگشاید
همیشه تا به بهاران نقاب غنچه صبا
زعارض گل نازک عذار بگشاید
بهار عمر تو سرسبز باد چندانی
که دهر خوشه پروین زبار بگشاید