" rel="stylesheet"/> "> ">

در مدح دلشاد خاتون

خوش برآمد به چمن با قدح زر نرگس
ساقیا باده که دارد سر ساغر، نرگس!
جام زرده به صبوحی که چو نرگس به صباح
ریخت در جام بلورین می اصفر، نرگس
سرش از ساغر می نیست زمانی خالی
همه سیم و زر خود کرد درین سر، نرگس
شمع جمع طرب و چشم و چراغ چمن است
زان چمن را همگی چشم بود بر، نرگس
آسمانی است، تو گویی، به سر خویش که کرد
گرد خورشید به دیدار شش اختر نرگس
هیچ در چشم نمی آورد او مردم را
چشم دارد همگی بر زر و زیور نرگس
زان همه روزه بخواب است فرورفته سرش
که همه شب ننهد دیده به هم بر نرگس
بر ندارد به فلک سرزسر کبر مگر
گشت مغرور بدین تاج مزور نرگس
یک گل از صد گل عمرش نشکفته است چرا
پشت خم کرد چو پیران معمر نرگس
راست شکل الفی دارد و صفری بر سر
شده مرقوم بدین تخته اغبر نرگس
عشرآیات چمن شد به حسابی که نمود
نقش صفر و الف اصفر و اخضر نرگس
گه مثالی بود از چتر فریدون لاله
گه نشانی دهد از تاج سکندر نرگس
گوییا پور پشنگ است که برداشته است
بسر نیزه کلاه از سر نوذر نرگس
دیده بر فرق و سرافکنده زشرم است به پیش
چون گنه کار که در عرصه محشر نرگس
صبح بخشید درستی زرش اندر کاغذ
سر درآورد دران وجه محقر نرگس
هر دمش تازه گلی می شکفد پنداری
راست بر طالع من زاد زمادر نرگس
داشت از رنج سهر عارضه ای پنداری
شد به «حمدالله » ازان عارضه، خوشتر نرگس
نقشش از طاسک زر چون همه شش می آید
از چه معنی است فرومانده به شش در نرگس
سیم و زرهای پراکنده دی ماه خزان
گوییا در قلم آورد به یکسر نرگس
هست بر یک قدم استاده به یک جای مقیم
ننهد یکقدم از جای فراتر نرگس
ناتوان شد زهوای دل و دارد زهوا
رخ زرد و قد کوژ و تن لاغر نرگس
ید بیضا و عصا و شجر اخضر نار
همه در صورت خود کرد مصور نرگس
راست گویی به سر نیزه برون آوردست
دیده دشمن دارای مظفر نرگس
دوش گفتم غزلی در نظر نرگس مست
کرد بر دیده سواد این غزل ترنرگس
داشتی شیوه چشم خوش دلبر نرگس
گرشدی تیغ زن و مست و دلاور نرگس
نسخه چشم سیاهش، که سوادیست سقیم
بردگویی به بیاض ورق زر نرگس
در هوای لب و چشمش هوس خمر و خمار
در دماغ و دل خود کرد مخمر نرگس
باد چون درکشدش دامن سنبل زسمن
صبح چون بشکفدش بر گل احمر نرگس
قایلان را چه زبانها که بود چون سوسن
ناظران را چه نظرها که بود بر نرگس
تا به چشم تو مگر باز کند دیده خویش
بر سر و چشم خوش خویش نهد زر نرگس
از حسد چشم ندارد که به بالا نگرد
بر سر سرو تو تادید دو عبهر نرگس
به خیال قد و بالای تو روزی صدبار
سرنهد در قدم سرو و صنوبر نرگس
عالم حسن جهانگیر تو خرم باغی است
که درو لاله زره دارد و خنجر نرگس
چون دهان تو بود گر بود املح، پسته
همچو چشم تو بود گرد بود احور، نرگس
نه فلک راست جز از زلف تو برمه سنبل
نه جهان راست جز از چشم تو در خور نرگس
حلقه لعل تو درج است، لبالب گوهر
خانه چشم تو باغی است سراسر نرگس
غمزه ترک کماندار تو را دید مگر
که برون کرد خیال کله از سر نرگس
هر زمان چشم تو در دیده من خوب تر است
زانک در آب بود تازه و خوشتر نرگس
ساقی مجلس شاه است که با ساغر زر
ایستادست همه روزه برابر نرگس
شاه دلشاد جوانبخت جهانگیر که هست
کرده از خاک درش دیده منور نرگس
آنک در عهد عفافش نتواند نگریست
در عذار سمن و قامت عرعر نرگس
شب و روز است به نظاره بزمش چو نجوم
سر فرو کرده ازین برشده منظر نرگس
در صبوح چمن از ساغر لطف تو کشد
گر کشد لاله صفت داغ معنبر نرگس
چشم بازی و طریق ادب آن است، انصاف
که کله کج ننهد پیش تو دیگر نرگس
سر درافکنده به پیش از ورق گل هم شب
صفت خلق خوشت می کند از بر نرگس
تا ببندد کمر خدمت بزم تو چونی
طرف زرین کمری ساخت زافسر نرگس
گر فتد سایه ابر کرمت بر سر خاک
جز زر و سیم و زمرد ندهد بر نرگس
از زر و نقره دواتی است مرکب کرده
تا کند مدح تو بر دیده محرر نرگس
چه عجب باشد اگر چون گل و بلبل گردد
در هوای چمن بزم تو صد پرنرگس
بشکفاند نفس خلق تو دردی لاله
بر دماند اثر لطف در آذر نرگس
نور رای تو اگر نامیه را مایه دهد
زهره زاهره سر برزند از هر نرگس
بوی آن می دهد از عفت ذاتت که دگر
برنیاید پس از این جز که به چادر نرگس
چشمش از چشمه خورشید شود روشن تر
از غبار در تو گرکشد اغبر نرگس
روز بزم از طرف جود تو طرفی بربست
لاجرم شد به زر و سیم، توانگر نرگس
در سراپرده بزم تو کنیزان باشند
نوبهار و سمن و لاله و دیگر نرگس
گر تو از عین عنایت سوی نرگس نگری
زود بینند براعیان شده سرور نرگس
نیست از اهل نظر ورنه نهادی برچشم
این سواد سخن همچو زرتر نرگس
به زبانها کند آزادی من چون سوسن
به مثل گر شود امروز سخنور نرگس
تا نیاید به کله داری طغرل شاهین
تا به افسر نشود همسر سنجر نرگس
روضه جاه تو را آنکه سپهرش چمن است
باد تا بنده تر از زهره از هر نرگس!