مبشران سعادت برین بلند رواق
همی کنند ندا، در ممالک آفاق
که سال هفتصد و پنجاه و هفت رجب
به اتفاق خلایق، بیاری خلاق
نشست خسرو روی زمین به استحقاق
فراز تخت سلاطین، به دارملک عراق
خدایگان سلاطین عهد، شیخ اویس
پناه و پشت جهان، خسروعلی الأطلاق
شهنشهی که برای نثار مجلس اوست
پراز جواهر انجم، سپهر را اطباق
مشام روح و دماغ خرد زباغ بهشت
بجز روایح خلقش، نکرده استنشاق
زبان ناطقه از منهیان عالم غیب
بجز نتایج طبعش نکرده استنطاق
فکنده قصه یوسف جمال او در چاه
نهاده نامه کسری، زمان او بر طاق
اگر نه ترک فلک پیش او کمربندد
فلک به جای کله بر سرش نهد بغطاق
کسی به دولت عدلش نمی کند جز عود
زدست راهزنان، ناله در مقام عراق
چه گوشمال که از دست او کشید کمان؟
چه سرزنش که زانصاف او نیافت چماق؟
زهی شهنشهه انجم تو را کمینه غلام!
زهی مبارز پنجم تو را کهینه و شاق!
به بندگی جناب تو خسروان مشعوف
بپای بوس رکاب تو سروران مشتاق
ز گوشه های سریر تو بخت جسته وطن
بخانه های کمانت ظفر گرفته وثاق
فروغ تیغ به چشم تو لمعه ای ساغر
نوای کوس به گوش تو ناله عشاق
کمان هیبتت افکنده سهم در اطراف
کمد طاعتت آورده دست در اعناق
به بحر نسبت طبع تو می کنم همه وقت
اگرچه در صفت بحر می کنم اغراق
صحیفه ای است وجود مبارک تو درو
همه مکارم ذات و محاسن اخلاق
علو قدر تو را آفتاب اگر نگرد
چو سیاه بازفتد در رواق چرخ به طاق
صبا زدفتر خلق تو یک ورق می خواند
چمن مجلد گل را به باد داد اوراق
شمال صیت تو را شد براق برق عنان
هلال زین براق تو گشت و بدر جناق
زهیبت تو دل دشمنان بروز نبرد
چنان بود که دل عاشقان به روز فراق
خدا یگانا! زامروز تا به روز حساب
به توست عالمیان را حوالت ارزاق!
تراست مملکت سلطنت به استقلال
تراست سلطنت مملکت، به استحقاق
جهانیان همه زنهاریان عدل تواند
امیدوار به فضل و مراحم و اشفاق
به چشم راستی آنکس که ننگرد در تو
چو نرگسش بدر آور زپلکها، احداق
به آب تیغ نشان آتش شرارت خصم
از آنکه می زندش دیگ سینه جوش نفاق
یقین به موضع تریاک داده باشی زهر
بجای زهر عدو را اگر دهی تریاق
اگرچه با تونه آبای آسمان خوردند
به چار مادر عنصر هزار پی سه طلاق
به سد عدل حصین کن حصار دولت خویش
مباش غافل ازین چرخ ازرق زراق
هنوز با تو کنون می خورد فلک سوگند
هنوز با تو کنون می کند جهان میثاق
به پایه ای برسی از شرف که چون سدره
درخت قدر تو بر ساق عرش ساید ساق
شها! به شکر طوطی گرین حدیث از من
کند سماع شکر خوش نباشدش به مذاق
مرادلی و زبانی است پرصفا و صفات
مرا سری و درو نیست بر وفا و وفاق
عروس خاطر من نیست زان قبیل که او
بجز قبول جنابت کند قبول صداق
همیشه تا ملک شرق بامداد پگاه
برآید و کند آفاق روشن از اشراق
خجسته باد تو را تاج و تخت سلطانی!
به بندگیت سلاطین عهد بسته نطاق!