ماهی از برج شرف، زاده خورشید کمال
زاده الله جمالا به جهان داد جمال
گلبن «انبة الله نباتا حسنا»
بردمانید سپهر از چمن جاه جلال
روز آدینه، نه از ماه ربیع الآخر
رفته از عهد عرب، هفتصدوپنجاه و سه سال
شیخ زاهد، شه فرخنده پی آمد به وجود
شد جهان از اثر طالع او فرخ فال
از پی خواب گهش در ازل آراسته اند
مهد فیروزه افلاک به انواع لآل
حضرتش مجد جلال است و ببینی روزی
بسته خود را فلک پیر برو چون اطفال
در هوای شرف طالعش از گشت فلک
سرکشیدست کنون سنبله بر اوج کمال
تا کند زهره نثار قدم میمونش
در انجم به ترازو کشد از بیت المال
اژدهای علم عزم ورا بهر عدو
عقرب از پیش دوان نیش اجل در دنبال
مشتری خانه قوسش زره ملکیت
داد و بنوشت ز ایوان قضا تیر مثال
جدی کان خانه عیش و طرب اولاد است
زحل آراست به پیرایه عز و اقبال
تا غبار مرض و خوف نشاند زرهش
می کشد چرخ به دلو از یم کوثر سلسال
برج حوتش که شد آن خانه زوج و شرکاء
چون جمش مملکتی داد بلا شرک و مثال
هشتمین خانه او داشت امیر هفتم
تا درو خوف و خطر را ندهد هیچ مجال
نهمین خانه علم است و درو پیر زحل
همچو طفلان شده ساکن، زپی کسب کمال
حصه مملکت و سلطنت جوزا شد
وندرو زهره و مریخ و عطارد عمال
مهر و برجیس مع الرأس به برج سرطان
رفته کان باب نجاح است و مآل و آمال
اسدش خانه اعدا و به خون اعدا
کرده چون کف خضیب است و مخضب چنگال
باش تا غنچه این روضه دماند گل بخت
باش تا طایر این بیضه برآرد پروبال
باش تا کنگره افسرگردون سایش
شود انگشت نمای همه عالم چو هلال
باش تا باز کند چتر همایونش پر
عالمی بینی در سایه او فارغ بال
از پی تهنیت آیند ملایک چو ملوک
به در خسرو اعظم زسر استقبال
داور دور زمان، شیخ حسن، آنکه به تیغ
فتنه را می کند از روی زمین استیصال
در خوی از غیرت فیض کرمش روی سحاب
در گل از طیره خاک قدمش آب زلال
ای زبحر کرمت چشمه خورشید سراب!
وی زتاب غضبت آتش مریخ زگال !
اثر کوثر شمشیر تو در روز اجل
صدمه نعل سم اسب تو درگاه جلال
خون کند نقطه امطار در ارحام صدف
بشکند مهره احجار در اصلاب جبال
گرد خیل تو چو از روی زمین برخیزد
آسمانش کند از مرکز خویش استقبال
اثر عدل تو دان اینک براطراف افق
در دم گرگ رود آهوی زرین تمثال
در مقامی که نهد خنگ فلک سیر تو نعل
ماه نو جای ندارد بجز از صف نعال
خسروا داد کن و شکر به شکرانه آنک!
همه چیزی به تو داده است خدای متعال
فسحت مملکت و کامروایی و خدم
رونق سلطنت و جاه و جوانی و جمال
وین دو نوباوه عز و شرف و جاه که هست
عالمی شان زجلال آمده در تحت ظلال
اینت اسکندر گیتی، زره استعداد
وانت کیخسرو ثانی، زسر استقلال
ثالث این عیسی فرخ قدم میمون فر
کامد از رابطه ثانیه در مهد جلال
پادشاهی است مطیع تو که هستند امروز
پادشاهان جهانبخش همه ممنون نوال
شاه دلشاد جوانبخت که در روی زمین
با همه دیده ندیدش فلک پیر مثال
آنکه رضوان به سرو دیده کشد سوی بهشت
خاک پایش ز پی سرمه ارباب حجال
خاتم مملکت جم نشدی ضایع اگر
بودی آراسته بلقیس بدین خوی و خصال
ای به توشیح ثنای تو مرشح اوراق
وی به تزیین دعای تو مزین اقوال
پایه قد تو بر فرق زحل زرین تاج
سایه چتر تو بر روی ظفر مشکین خال
نیل گردون شده بر چهره اقبال تولام
لام اقبال تو بر عین سعادت شده دال
می کشد ذیل کرم عفو تو بر روی گناه
می برد گوی سبق جود تو از پیش سؤال
بی هوایت خرد از الفت سرگشت ملول
بی رضایت بدن از صحبت جان یافت ملال
نگر دماغ چمن از خوی تو بویی یابد
بر دل غنچه گل سرد شود باد شمال
در زمان گوهر تیغ تو آزار حریر
سوزن تیز نیارد که درآرد به خیال
با عطای کف تو بخشش آل برمک
مثل لجه دریا بود و لمعه آل
نور رای تو اگر نامیه را مایه دهد
به جز از عقد ثریا ندهد بار نهال
سرورا مدت شش سال تمام است که من
هستم از حلقه به گوشان درت چون اقبال
به هواداری درگاه فلک قدر شما
کرده ام ترک دیار و وطن و مال و منال
بعد ازان کز صدف مدح شما خاطر من
کرد اطراف جهان را زگهر مالامال
قرب سی سال به نیکو سخنی در عالم
شده مشهور، شدم جاهل و بدگو امسال
هنر آمد شرف مردم و از طالع بد
هنر من همه شد عیب، و شرف گشت و بال
من چه بربسته ام از لؤلؤ لالای سخن
کاش چون لاله زبان سخنم بودی لال
بسته نظم دلاویز شدم همچو صدف
خسته نافه مشکین خودم همچو غزال
نبود هجو بجز کار خسیسی طامع
نبود هزل بجز کار سفیهی هزال
من که امروز کمال سخنم تاحدی است
که عطارد کند از خاطر من استکمال
به چنین شغل کنم قصد زهی قصد و غرض!
به چنین فکر کنم میل زهی فکر محال!
خود به یکبارگی از پای درآورد مرا
غم درویشی و بیماری و تیمار عیال
سفره وارم فلک افکند و من حلقه بگوش
می کنم خدمت شاه از بن دندان چو خلال
سالها رفت که من می کنم این ناله و کس
نرسانید به من هیچ نوایی ز منال
تا برآید به چمن ناله زار از صلصل
تا که باشد به جهان طینت خلق از صلصال
تا ابد طینت ذات تو مبیناد خلل!
جاودان سایه جاهت، مپذیراد زوال!